در این دل شب |
که سکوت همه جا حکم فرماست |
و انفاس خلق به خواب فرو رفته |
و درهای آسمان باز است |
مرا سیری از بدو تولد تا حال پیش آمد |
دور از غوغای مخلوقات |
دور از انسان ها |
و دور از افکار و ذهن و عقل |
و مشغولیات دنیوی |
و دور از زن و فرزند |
و دور از قوم و خویش و تبار |
و شاگرد و مرید |
خدایا اکنون که خود را تنها یافتم |
می خواهم امشب با تو ای محبوب دلم |
و تو ای خدای پیر و استادم |
و تو ای خدای مجذوبان |
و تو ای خدای کعبه |
و تو ای خدای مولایم علی (ع) |
و تو ای خدای کوثر |
و تو ای خدای محمد رسول الله (ص) |
و تو ای خدای فرستنده ی وحی و قرآن |
و تو ای خدای صدو بیست و چهارهزار پیغمبر |
و تو ای خدای اولیاءالله |
و تو ای خدای نظاره گر زمینیان |
و تو ای خدای نظاره گر سماواتیان |
و تو ای خدای نیکوکاران |
و تو ای خدای کرّوبیان |
و تو ای خدای مستمندان |
و تو ای خدای فقیران |
و تو ای خدای شهیدان |
و تو ای خدای ثارالله |
و تو ای خدای ایمان داران |
و تو ای خدای یقین دارندگان |
و تو ای خدای جهانیان |
و تو ای خدای روزه داران |
و تو ای خدای چلّه نشینان و سالکان |
و تو ای خدای عارفان |
و تو ای خدای زاهدان |
و تو ای خدای شب زنده داران |
و تو ای خدای واصلان و کاملان |
و تو ای خدای ابدال و اوتاد |
و تو ای خدای معصومین |
و تو ای خدای پنج تن آل عبا |
و دوازده امام و چهارده معصوم |
و توای خدای آزمایش شوندگان |
و توای خدای عذاب گیرندگان |
و توای خدای حاکم دلهای اولیاء خدا |
و تو ای دلیل و رهنمای هدایت شوندگان |
و تو ای معشوق عاشق پیشگان حق |
و تو ای شنونده ی مطلق |
و تو ای بیننده مطلق |
و تو ای خالق هستی و عرش و سما |
و تو ای خالق مخلوقات و زمین و زمان |
و تو ای دوای درد دل فقیران. |
خدایا استغفار می کنم |
از لحظه های زندگی |
که بی تو |
و بی یاد تو |
و بی ذکرتو |
به سر بردم |
واز لحظه هایی که با وسایل دنیوی |
همچون بچّه با اسباب بازی |
سرگرم شدم |
و از تذکر و تفکر باز ماندم |
و از لحظه های زندگی که خلق مدّ نظر و در دل من بودند نه حق |
و باعث بطالت عمرم گردید |
و آن لحظه هایی که قصد قربت کردم |
و تا قربت وحضور مشغول خلق بودم |
و باعث تباهی عمرم گردید |
واز لحظه های عمرم که خود را محتاج خلق می دانستم |
و نه محتاج حق |
و باعث قطع ارتباط و قطع محبت حق گردید |
خدایا استغفار می کنم |
از اعمال وگفتاری که برای خشنودی نفس خلق انجام دادم |
و از حقیقت دور ماندم |
و حقیقت را به کفر تبدیل کردم |
و باعث فاصله گرفتن از تو |
و حجاب مابین من بنده |
و تو ای خدای منّان گردید |
و از حقیقتی که برای من باز شد |
و من جرأت اجرای حقیقت را نداشتم |
و باعث کفر و پوشیده شدن حقیقت گردید |
و اعمال خلق که خالی از حقیقت بود |
و به خاطرخشنود کردن نفس خلق حقیقت را نادیده گرفتم |
و حجابی بس عظیم بر من مستولی شد |
خدایا استغفارمی کنم |
از تفکری که آبرو را از طرف خلق می دانستم |
نه از طرف حق |
و باعث حجاب من گردید |
خدایا استغفار می کنم |
ازاسراری که برای من فاش شد که رموز الهی بود |
و آن اسرار را پیش نامحرمان تو فاش کردم |
که دریچه ی شهودم بسته شد |
و عدم درک خلق باعث گمراهیشان گردید |
و از آن کلامی که ندانسته از زبانم جاری شد |
که درکشف و شهودم نبود |
و علم ظاهری بود |
و از علم دیگران استفاده کردم |
که باعث گمراهی خلق |
و حجابی ما بین من بنده |
و تو ای رحمان گردید |
و از آن لحظه هایی که |
جسم و جوارح و دل |
همه و همه مشغول ذکر حق بودند |
و من زبان را به گفتگو مشغول کردم |
و جسم از ذکر تو باز ایستاد |
و لحظه های عمرم بی ثمر گذشت |
خدایا استغفار می کنم |
از نمازی که خلق مدّ نظر بودند |
و ایمانم به خلق بود نه حق |
و از توغافل ماندم |
و از آن عبادتی که فکر می کردم درست است |
ولی خالی از ریا نبود |
و عباداتی که ناپیوسته درحضور تو بودم |
و در زبان با تو بودم و دردل با خلق |
و عباداتی که توجه مردم را بزرگتر از توجه تو می دانستم |
که عصیان بنده بود نه عبادت |
و باعث تیرگی سویدا گردید |
خدایا استغفار می کنم |
از کمکی که به خلق کردم |
و دست خلق را دیدم نه دست حق |
که کفران شکر بود |
و از آن نگاهی که به خلق نمودم |
و خلق را می دیدم نه حق |
و از آن لحظه هایی که خلق در دل من بودند نه حق |
و کلامی که از زبانم جاری شد و از برای خلق بود نه حق |
و باعث به هدر رفتن انرژی روحانی گردید |
و از آن قضاوتی که عجولانه تصمیم گرفتم |
و عدم تشخیص |
موجب گناه و قساوت دل گردید |
و ازآن فیضی که فکر می کردم منبع فیض بنده هستم |
که نشانه ی انانیّت بنده بود |
و باعث حجاب ظلمانی گردید |
خدایا استغفارمی کنم |
از آن لحظاتی که در زندگی احساس وجود کردم |
و عظمت و بزرگی تو را ندیدم |
و عظمت و بزرگی را از آن خود دانستم |
و باعث خود بزرگ بینی بود |
و از آن کفران نعمتی که نعمت ورحمانیت تو بود |
و من آن را از آنِ خود دانستم |
و از توغافل ماندم |
خدایا استغفار می کنم |
از مکافاتی که تو برای اعمالم در نظر گرفتی |
و توسط خلق اجراگردید |
و من مسبب را خلق دیدم |
نه جزای حق |
و آزمایشی که ندانستم آزمایش از آنِ توست |
و خلق را مسبب دانستم |
و علت آزمایش و افکارم را متوجه خلق کردم |
و باعث عصیان گردید |
و از عذابی که برای من روا داشتی |
که نعمت و محبّت تو بود |
و من آن را عداوت خلق پنداشتم |
و باعث جلوگیری از تجلّی نور در دلم گردید. |
تهران – مهرآباد ( سال 1368) |