تجلی عشق : جهاد اکبر

اگرپرسی که سالک کیست در فعل
بـود رهــرو رود منـزل بـه منـزل
ره سـالک بــود راه شهیـدان
جهادی می کند در راه منـّان
از آن راه رفتگان که عاشقانند
که گمنامند و از اسـرار دانند
اگـر در ره کنند مـوت اِرادی
شهید آنها شوند درراه هادی
اگر دیدی که بی نام و نشان است
نشـان سـالکی زان بی نشان است
شهیـدی بینـی اَر بـی نام خفته
بود سـالک که انـدر جـام خفته
بنوشیـد او مِــی و جـام بـلا شـد
رُخش دید و به عشقش مبتلا شـد
زد او شمشیر را بر سینه خویش
که خودبینیش را بردارد از پیش
جهادش چون جهاد ذوالفقـار است
به هر دم در جهادی رهسپار است
نباشـد غافـل از ذکــر خفـی او
که قلبش را نمایـد صیقلـی هـو
اگر ذکرش رسد در سّر الاَسرار
نگنجد قیل و قالی هیچ در کار
اگربینـی که هر سـالک خمـوش اسـت
فقیر و مست و از جان در خروش است
نرانـد بر زبـان جـز نـام هـو را
رَوا نبـود بــرد جــز نـام او را
زِهر توبه به یک منزل رسیدند
به هر وادی چهل منزل بریدند
نباشـد طـیّ منـزل از سیاحت
سلوک و قطع آن باشد ریاضت
زِچهل منزل اگر گردی تو آزاد
نمایـی خانـه ی دل را تـو آباد
اگر گویـی چه باشد نام منزل
بود جمع حجاب بر روزن دل
حجابی را که ظلمانـی بود نام
زِنفس جسم می آید به انجام
دگـر باشـد ز ِنورانی حجابـی
که باشـد او اسیـر هر ثوابـی
به هر منـزل حجابـی دور گردد
در آخر نفس دون مهجور گردد
شهیـدان عاشقـان رهنوردنـد
فقیران و خدا جویان و مَردند
زِ منزل ها زِوادی ها گذشتند
به نور معرفت دل را سرشتند

استاد عباس شهریاری سنگسری