تجلی عشق : سّر وضو

شبی در حال خود با ذکر مولایم سحر کردم
به همراه ملائک سجده و عزم سفر کردم
در آن لحظه زمین و آسمان هم عطِر افشان بد
زبوی عطِر او بیخود شدم قصد سفر کردم
پس از سجده به قصد قربت یارم در این وادی
تمنّای وصال یار را با چشم تر کردم
زدم آبی به صورت تا که باشد آبرو بر من
فکندم آبروی ظاهر واز خود سفرکردم
وضو با اشک می سازم که آن حالیست بی توصیف
ولی با شستن دستان زهر چیزی گذر کردم
زدم بر هم دو دستم را و تا اعماق جان رفتم
یکی شد ظاهر و باطن زغیر حق حذر کردم
کشیدم مسح را بر سر که تا در تارک دنیا
که هر چیزی به غیر حق بود در سر به در کردم
در آخر می نماید آخرین مسحش به پا عباس
رها از جسم ناسوتی به ملک الله سفر کردم

استاد عباس شهریاری سنگسری