تجلی عشق : عشق تو

عشـق تو در بند و زنجیـرم کند
وَزتب عشقت زمین گیرم کند
من ز عشقت در تب تو سوختم
شیـوه ی دلدادگـی آمـوختـم
عشق تو خانه به دوشم کرده است
دردمند و باده نوشم کرده است
در ره عشقت خـرابـاتـی شـدم
همـره ساقـی سماواتـی شـدم
از غم عشقت دمی در چاه زدم
همدمش گردیدم و من آه زدم
چاه هم صوت ولایت می نواخت
وز علی بانگ شهادت می نواخت
چـاه مُحِـرم بود از صـوت علـی
نـام او مـی برد بـا صـوت جلـی
من ز عشقت باغبانـی مـی کنم
گُل نشـانـده آبیـاری مـی کنـم
غنچه های ذکر چون وا می شود
سِّـر تو در دل هویـدا مـی شود
چون شود عباس با خود در خفا
مـی کنــد دل آبیــاری در ثنـا

استاد عباس شهریاری سنگسری