| عشـق تو در بند و زنجیـرم کند |
| وَزتب عشقت زمین گیرم کند |
| من ز عشقت در تب تو سوختم |
| شیـوه ی دلدادگـی آمـوختـم |
| عشق تو خانه به دوشم کرده است |
| دردمند و باده نوشم کرده است |
| در ره عشقت خـرابـاتـی شـدم |
| همـره ساقـی سماواتـی شـدم |
| از غم عشقت دمی در چاه زدم |
| همدمش گردیدم و من آه زدم |
| چاه هم صوت ولایت می نواخت |
| وز علی بانگ شهادت می نواخت |
| چـاه مُحِـرم بود از صـوت علـی |
| نـام او مـی برد بـا صـوت جلـی |
| من ز عشقت باغبانـی مـی کنم |
| گُل نشـانـده آبیـاری مـی کنـم |
| غنچه های ذکر چون وا می شود |
| سِّـر تو در دل هویـدا مـی شود |
| چون شود عباس با خود در خفا |
| مـی کنــد دل آبیــاری در ثنـا |