تجلی عشق : چند رباعی

هجـر یـار آخـر به پایـان مـی رسد
مـوسـم گُـل در بهـاران مـی رسـد
بوی عطر جان و جانـان مـی رسـد
حرکتی در جسم و در جان می رسد
از درونـم دل چــو آوا مـی کنــد
دیـدن رویــت تمنّــا مـی کنـد
در شهـودم عشـق غوغـا مـی کند
سِـرّ وحـدت را هویـدا مـی کنـد
غربـت جمعـه مرا جـان مـی دهد
در غروبـش نـور ایمـان مـی دهد
خواری تـن را به پـایـان مـی بـرد
وعدة دیـدار و سـامـان مـی دهد
چون تو آیـی خانه را آذیـن کنـم
رسم مهمـانـداریت آییـن کنـم
مرکب عشقی به راهـت زین کنـم
سـر دهم جان را فدای دین کنم
بـوی تو هر جمعه بـر جانـم رسـد
مـژده ی آزادی و کامـم رســد
چون شود حاصل به دل دیـدار تو
قوّتـی در جـان و ایمـانم رسـد

استاد عباس شهریاری سنگسری