تجلی عشق : جذبه

تو ای مونس مرا افروخته تر کن
تن و جانم ز نارت سوخته تر کن
تن و جـانم بسوزان در ره عشق
مـرا غمخوار باش و همـره عشـق
مـرا از ما و من هایـم رهـا کن
مرا از چند و چون هایم رَهـا کن
بـزن بـر هـم تمـام هستیم را
مگیـر از مـن خـدایـا مستیـم را
بگویـم ذکـر تـا جانـم سـرآید
دهـم جـان تا که جانـی دیگر آید
بده می تا که جسم جان بگیرد
هـوای نفــس حیــوانـی بمیــرد
بده مستـی شوم خالی ز حالم
رود از خود به بی خویشی خیالم
رود از ذهنُ افکارم به یـک دم
زنـم بـاده ز وحـدت من دمـادم
به مجذوبـان درگاهـت خدایـا
جـدا هرگـز مکن مـا را ز مـولا
بده عبـاس را آن شور مستـی
که تا گردد رَها از قیـد هستـی

استاد عباس شهریاری سنگسری