دوش در خلـوت دل نـور نهـان مـی آمد |
نور حق بود و از آن سوی جهان می آمد |
دوش لطف ازلی جلـوه نمـا شد به نماز |
از سَـر سِـرّ مدد بود و عیـان مـی آمد |
سیـر آن نور که می برد مرا در ره خود |
رحمت حق بُد و از قطب زمان می آمد |
شدم از جلوۀ عشق ازلی مست و خراب |
آسمان بـاز شد و تن به فغـان می آمد |
لحظه ای از سر الطاف بزد یقظه به من |
رحمتی بود که از سوی جنان می آمد |
سوز آن باده کـزان جـام فنـا داد مـرا |
می حق بود که از جای نهان می آمد |
چون که عباس بشد خادمی از اهل وفا |
سیرش از حدّ کران تا به کران می آمد |