تجلی عشق : پیر می فروش

ساقی که می دهد مِی از سوی خدا
پیمـانـه مـی دهد از بـادۀ فنـا
سـالک گرفته ره در سوی کوی یـار
عارف گرفته فکر در وحدت و بقا
آن پیر مِی فروش چون می دمد به مِی
نقش جمـال یـار یا فکر اولیـاء
باشـد جمـال یار کو می دمد به مِی
تا صیقلی شود دل از بد و خطا
از سر ذکر هو سالک شود رَها
با اشک و با شعف با گریه و ثنا
آید شمیم گل از باغ مرتضی
ساقیست می برد تا عرض و تا سما
سالک گرفته مِی در حالت فناست
ساقی نشسته او در عالم بقا
عباس شد که مست مجذوب روی یار
بــود از کــرام حـق وز لطـف اولیــا

استاد عباس شهریاری سنگسری