ساقـی که می دهد مِـی از خُـم فنا |
بخشـد بـه سـالکان بـاده پیـاله ها |
مطرب که می خورد، مِی از مِی وَلا |
بی خود شود زِخود،گردد زِخود جُدا |
مطرب گرفته ساز خوش می زند نوا |
در کُنـج میـکده در جمـع اصفیـا |
آیـد صدای سـاز از پیـر خوش نـوا |
صوت و نـوای او شد غـرق کبریـا |
ساقی و سـالکان مستند و هم صدا |
بـا یک نگاه پیـر رفتنـد و در فنـا |
شـاعر شـود فنــا در نــزد اولیـــا |
و از فیض خـم هو گویـد ترانه ها |
کاتب که خوانده او درس فنـا بقـا |
در شـرح عاشقـی سـازد فسانه ها |
عبـاس شد رَها از کثـرت و هوی |
وحـدت رسیـده او از خُـمّ بـا وَلا |