تجلی عشق : غریبستان دنیا

خدایا از آن شب که در جذبه ام
ندارم خبر از خود و کرده ام
نگاهـی چو افکنـده بر لـوح دل
ندارم اِراده نه در حال و فعل
زنوری که من جذبه می خواندمش
بُد آن نور حق آنچه می دیدمش
پریشان و مجذوب و مست تـوام
به کوی وَلا مِـی پرست توام
غریبـم ز عالـم غریـب از تنـم
سـرای غریبـان بـُود مدفنـم
غریبـم ز دنیـا ز خویش و تبـار
نه محبوب و یاری به غیر از تو یار
تو فعل غریبـی بـه من داده ای
مـرا در ره خویـش بنهـاده ای
غریب فقیر از عمل صالح است
ره غیر هو را به دل مانع است
غریبـی بود نعمتـی در جهان
که عبـاس باشد از آن شادمان

استاد عباس شهریاری سنگسری