یک نظر برمن فکند جانانه ای |
برد عقلم را شدم دیوانه ای |
آتشی زد در درونم یکسره |
یافت پایان از وجودم دغدغه |
آتشی افروخت شعله ور شدم |
فارغ از جسم و روان و سر شدم |
شعله ی آتش که زد بر جان من |
برد تاراج آنچه بود از آن من |
شعله سوزاند از درونم هر چه بود |
از عداوت وز جهالت اَر که بود |
هر چه بود از غیر او اندوخته |
بعد از آتش جملگی شد سوخته |
بعد از آن هم نـور یقظـه شـد پدید |
عشق هستی سوز عباس شد شدید |