| الهـی امشبـی تنهـا بمـاندم |
| نمـازی فارغ از اغیـار خـواندم |
| الهـی مـانـده ام تنهـا و بیـدار |
| که رازم با تو گویم در شب تار |
| الهـی هستـی آگـه از روانـم |
| نگویـم بـا تـو حاجت از زبانـم |
| الهـی چون که محتاج نگاهم |
| پنـاهم ده خدایـا بی پنـاهم |
| الهـی چون کنی بنده نوازی |
| نمـا سائل مرا در بـی نیازی |
| الهی من که بیمار تو هستم |
| اگر دردت نباشد خودپرستم |
| الهی کن تو نورانی شب تار |
| که باشم بی تو من بیمار و تب دار |
| الهی نعمتت بر من عطا کن |
| اطاعت بـی ریـا بر من روا کن |
| الهـی وحدتت را کن نصیبم |
| که گر وحدت نباشد من غریبم |
| الهی همدم شب زنده داران |
| نظر کن بر دل و حال فقیران |
| الهی ای خدای روزه داران |
| بده روزی تو در وادی عرفان |
| الهـی آمـدم بهـر دعایـی |
| بگویم حاجتم با سوز و آهی |
| الهی در دل سالک نظر کن |
| روان عاشقی دور از شرر کن |
| الهـی ای دوای دردمنـدان |
| شفـای دردهای مستمنـدان |
| الهی ای مرادم در شب تار |
| به خلوت من نشستم با دل زار |
| الهی چون نظر کردم بدیدم |
| به حق از بی نشانی ها رسیدم |
| الهـی کن نظـر بر بـی نوایان |
| ببخش عباس را از نور ایمان |